همون سرآغاز
الهه ذهن من
قسمت 1
اسمش؟!
اسمش یادم نمیاد یادم نمیاد چی دوست دارم اسمشو بزارم ، اما الهه رویا های منه ، آره اسم خوبیه ! به آشوبی که تو ذهن من راه انداخته میاد پس همون الهه صداش می کنم عشق خیالیمو!
الهه رو تو دانشگاه دیدم ! 5 سال پیش بود وقتی که با کلی ذوقو شوق رفتم دانشگاه ، جایی که بارها قبل قبولیم رفته بودمو دوست نداشتم قبول شم اونجا دوست نداشتم تو شهر خودم وسط این کویر بمونم اما ... شاید باید اینجا می موندم تا الهه رو ببینم
اینکه روز اول دیدمش یه نشونه بود تو رویاهای خودم بودمو کلی فکر بلند پروازانه که :
که چرت خیالم پرید
یه دختر با کتونی سفید با یه حال پیرشون داشت می دوید وقتی از کنارم رد می شد یه چیزی از زیپ کوله نمیه بازش افتاد رفتم جلو دیدم هنذفریشه ، برداشتمو منم دنبالش دویدم
خانوم
خانــــــــوم
نفس نفس زنون واستادو منو نگاه کردو چشماش... و یه نگاه به آسمون بازم چشماش....معلوم بود تودلش لعنو نفرین به آفتاب داغ این شهر کویری می فرستاد. گفتم هنذفریتون افتاد ، ازمن گرفتو ، گفت چقدر مونده به 12؟ منتظر جوابم نشدو گفت عه سرویس دانشکده هنره هاااا دوباره شروع به دویدن به سمت اتوبوس کرد ، تو همین حال یه لحظه برگشتو با یه خنده گفت واسه هنذفری مرسییی و سوار شدو رفت...
این بود اولین دیدارم این بود آغاز فرود الهه تو ذهن پر پیچ و خم من
چی بود تو چشماش که منو سحر کرد تو همون نگاه اول شد بانوی اول اصن شد آدم اول ،شد اونی که تاریخ زندگیمو دو قسمت کرد کابوس قبل از الهه و رویای بعد از الهه....
این اولین قسمت داستان من