دیگه ندیدمش
الهه ذهن من
قسمت 2
دیگه ندیدمش ازون دیدار
کاش همون روز می رفتم دنبالش ، کاش یکم دیگه باهاش حرف می زدم ، کاش یکم بیشتر تو چشماش نگاه می کردم...
چشماش ، آّبی نبود اما یه دنیای بزرگی پشتش نمایون بود یه دریا بود یه اقیانوس که ته نداشت! شاید تو زمان 30 ثانیه بیشتر ندیده بودمش اما واسه من خیلی بیشتر ازین حرفا بود
یه هفته گذشت با اینکه فنی بودم پاتوقم شده بود دانشکده هنر اما نه تو دانشکده نه تو کافه ی دانشگاه نه تو غذاخوری هیچ کجا ندیدمش، یک ماه شد سه ماه شد 6 ماه شد دیگه ندیدمش
تنها نشونه هام ازش یه شال قرمز چند تار موی فر با اون چشمای قهوه ای روشنی که یه
لحظه وقتی بالارو نگاه کرد تو نور عسلی شد این نشونه هارو هرچی گشتم و گشتم بازم پیداش نکردم نکنه الهه فقط خیال بود داشت باورم میشد اصلا ندیدمش اصلا اونروزو تو خیالم ساختم از همه برام سختتر این بود که می ترسیدم چشماش یادم بره...
نمی دونم رویا یا واقعیت ، ولی اون نگاه داشت منو نابود می کرد چرررررا؟؟؟ چرااا؟؟ دیگه ندیدمش؟؟ چرا دیگه نبووود؟ هیچ کس هیچ جا برام اون حس آشنا رو نداشت
یه ترم گذشت اما الهه از سرم نگذشت... فقط چهرش بود که داشت تو ذهنم کم رنگو کم رنگ تر میشد
لعنتی فقط اومدی یه مردو مثل موهات پریشون کنیو بری ، یه خواب آرومو پر از رویایه خودت کنیو بمونی تو همون رویا ...
کاش فقط یه بار دیگ می دیدمت....
یه دفعه از چه فصلی سبز شدی که تو احساس من قدم بزنی